من و علي از دوران دبستان با هم دوستای صمیمی بودیم . همیشه با هم بودیم و هیچ وقت بدون همدیگه کاری نمی کردیم . همه چی مون مثل هم بود : درسامون ، پول تو جیبیامون ، لباسامون ، کیفامون و . . . خلاصه مثل سیبی که از وسط گاز زده باشن! من اون موقع ها پول تو جیبیم رو همیشه می گرفتم و مینداختم توی قلکم یا خرجشون می کردم ، علی هم مثل من بود اما بابای علی همیشه یکمی از پول تو جیبی علی رو بهش نمی داد و جمع می کرد و ماهی یک بار می رفت و یکی از اقساط دفترچه قسطی که به اسم علی گرفته بود رو واریز می کرد . تقریبا همه چیزمون مثل هم بود اما نمی دونم چی شد ، نمی دونم چی شد که چند سال بعد علی تونست به راحتی مخارج ازدواجش رو تامین کنه با پول خودش اما من با کمک بقیه باز هم موفق به این کار نشدم . البته راستشو بخواین بعدا فهمیدیم که بابای علی . . .
به نظر شما ادامه این داستان چه ارتباطی با بیمه عمر می تواند داشته باشد ؟
با تکمیل این داستان و ارسال آن برای ما ، به قید قرعه از جوایزما برخوردار شوید . . .
شروع از عيد قربان1392/7/24
پايان ميلاد حضرت رسول اكرم(ص) و امام جعفر صادق(ع)1392/10/29